روسيه، درياي مازندران و استرآباد (4)


 

مترجم: دکتر محمد علي کاظم بيگي*




 
در نخستين بازديدم از استرآباد، حاکم وارد موضوع موقعيت روس در ايالت نشد. اما پس از بازگشتم از صحرا به آنجا، در ملاقاتي که با من داشت، بعد از مرخص کردن همراهان ايراني اش، خود سر صحبت درباره آن موضوع را باز کرد. شايد اين تغيير مشي نتيجه ي دريافت اطلاعات جديد از تهران بود، زيرا روز بعد يک چاپار با دستوراتي از دربار وارد شد که او را فوراً به تهران فرا مي خواند. به هر روي، حاکم به دنبال يک مقدمه، به مطالبي پرداخت که نکات مهم آن را ذکر مي کنم. او گفت که خود را در وضعيتي مي بيند که تمشيت آن بسيار دشوار است و در انتخاب راه حل سردرگم شده بود. گفت که دولتش انتظار دارد که در برابر اجحافات روسيه مقاومت کند، اما براي انجام اين کار به امکانات و حمايت دولت تهران نياز داشت، در حالي که دولت کاملاً از اين کار خودداري مي کرد. اگر با جديت در مقابله با اجحافات روسيه که از ماهيت آنها کاملاً آگاه بود، فوراً کمودور روسيه عليه مشي او شکايات مبالغه آميز و غير واقع به تهران مي فرستاد. در آنجا اين شکايات از سوي وزراي ايران معتبر شمرده شده و يا تأييد مي گشتند، در نتيجه او متحمل تبعات مي شد. از سوي ديگر اگر عليه روسها گامي برنمي داشت، حداقل نتيجه آن مواجهه با ناخشنودي دولت خودش بود. مي خواست که درباره اين موضوع با من صحبت کند و نظر رسمي مرا مفيدترين اقدام گرفته تا از آن پيروي کند.
در پاسخ به اين سخنان گفتم که از وزير [مختار] خود هيچ دستورالعملي درباره موضوعات مربوط به روسيه يا موضع او در قبال آن دولت يا دولت ايران ندارم تا در اختيارش قرار دهم. با توجه به اوضاع، حتي اگر قادر به اجابت خواسته اش بودم، در مورد موضوع هيچ نظري ابراز نمي کردم. اما از آنجا که به اجحافات روسيه اشاره کرده بود، خوشحال مي شدم که به عنوان يک فرد عادي از او که به سبب موقعيتش صحيح ترين اطلاعات را داشت، از ماهيت اين اجحافات آگاه شوم. در پاسخ مطالب بسياري راجع به اقدامات روسيه نه تنها براي افزايش نفوذش ميان طوايف يموت بلکه براي دور کردن کامل آنها از ايران گفت. در اين باره اظهار داشت که اقدامات روسيه از پيش به موقعيت بزرگي نايل آمده بود؛ اين کار با القاي اين فکر به اذهان ترکمن ها شروع شده بود که ايشان مردمي مستقل بوده و مجبور به اطاعت از ايران نيستند. ويژگي همه رفتار روسها در اين ايالت، زير پا گذاشتن منافع ايران به آشکارترين وجه و تأييد ترکمنها است. در گز، روسها افزون بر اينکه خود به غيرقانوني ترين شکل در امور روستاييان دخالت مي کنند، با خشنودي آشکار ناظر هر اقدام ظالمانه دولت ايران نسبت به اتباع خود هستند. به نظر مي رسد که سياست ايشان به فقر نشاندن و نااميد کردن ايالت تا بدانجا باشد که در احساس مردم درباره دين و وظايفشان در قبال شاه تأثير کرده و در نتيجه خود طالب اشغال ايالت به روسها شوند. در ظاهر براي گسترش منافع بازرگاني خود در استرآباد و گز مستقر شده بودند، اما ماهيت رفتارشان بيانگر قصد واقعي ايشان است. ترکمن هاي ساحل دريا را متقاعد کرده بودند که به حاکم استرآباد به عنوان فردي بي اهميت بنگرند. در گز مستقر شده و بدون مجوز و حتي تقاضاي آن از دولت ايران يا مالکين زمين، چند خانه در آنجا بنا کرده بودند. چندين بار در گز به خود حق قضاوت در دعاوي اتباع ايران داده اند که اين کار براي بيگانگان ممنوع است. بدون داشتن حقي قانوني و با زير پا گذاشتن کامل خواست و عدالت مقاومت قانوني در گز، چند تن از مردم را به اختيار خود به شدت تنبيه بدني کرده اند. در معامله با مأموران گمرک خانه هر آن چه خواستند، کردند. کالاهاي خود را هر زمان که خواستند تخليه کردند و پس از آن فهرست محموله تخليه شده را ارائه دادند، اما هيچ کس نمي داند که آيا اين فهرست با کالاي واقعي محموله مطابقت دارد يا نه. ماهيگيران روس بدون پرداخت چيزي به دولت ايران از بابت حق صيد، از سواحل استرآباد و ساحل ترکمن نشين استفاده مي کنند؛ در آنجا خود ماهيگيري مي کنند و از ترکمن ها ماهي استروژن مي خرند. خلاصه آن که دامنه اقدامات غير موجه روسها تا بدانجا گسترده بود که حاکم خوشحال مي شد که بدون هيچ شرطي ايالت را ترک کند، زيرا در تعقيب هر دو راه پيش گفته چيزي جز نابودي خود نمي ديد. صحت اين اظهارات حاکم در گفتگوهاي مختلفي که با شخصيت هاي شهر استرآباد داشتم نيز تأييد مي شد. از آنجا که در مدت اقامت در اوبه آقاخان از تمايل آشکار و رايج در اذهان خوانين جعفربايي براي اطلاع از خواست ها و نظرات کمودور روس و نيز ترس ايشان از مخالفتش با بازديد من از آشوراده و حسن قلي آگاه شده بودم، فکر کردم که براي مقابله با مشکلات پديد آمده مصلحت آن است که براي خود دقايقي را از يکي از ايستگاه هاي شيلات که از لنگرگاه کشتي هاي روس دور باشد، تهيه کنم. بدين منظور از سر حد سرزمين قبيله گوکلان، آقاخان را با اين دستورالعمل به اوبه اش روانه کردم که از آنجا شخصيتي را براي کرايه يک قايق به گومش تپه بفرستد. اين شخص مي بايست با قايق استيجاري در محلي موسوم به سنگر، در دهانه رود قره سو، منتظر ورودم باشد.
در بازگشت از صحرا، اقامتم در شهر استرآباد دو روز بيش از مدت پيش بيني شده به طول انجاميد. در ورود به محل تعيين شده دريافتم که قايق استيجاري من که حامل نُه تَن از خوانين جعفربايي بود، به سبب پيدا نکردنم در محل، عازم شناور کمودور شده بود. هنگامي که به کشتي کمودور رسيدند، او براي نشان دادن نارضايتي شديد خود از قصد خوانين براي همراهي با من، از ملاقات ايشان امتناع کرده و دستور داده بود که به همان جايي مراجعت کنند که سوار قايق شده بودند. خوانين نيز در نهايت شرمندگي اين کار را کردند. با توجه به اين وضعيت، آقاخان را که مجدداً به من ملحق شده بود، براي اجاره قايقي ديگر به خواجه نفس فرستادم که ديگر ايستگاه شيلات ترکمن ها و در دهانه جنوبي رود گرگان بود. وي اين کار را با سختي بسيار انجام داد، زيرا خبر عدم پذيرش خوانين از سوي کمودور و مخالفت شديدش با بازديد من از سواحل ترکمن نشين شايع شده بود. آقا خان همچنين موفق شد که خوانين جعفربايي را مجدداً ترغيب کند که براي همراهي با من سوار قايق شوند، زيرا رفتن من و خود او به تنهايي به حسن قلي را محتاطانه نمي دانست.
هنگامي که بر قايق نشستيم از قايقران ها که به جانب لنگرگاه روسها درگز مي راندند، خواستم که مسير را به سوي حسن قلي تغيير دهند. خوانين درباره اين تغيير مسير به مشورت پرداختند و از من درخواست کردند که ابتدا رهسپار گز شويم و پس از ديدار کمودور که کشتي اش در آنجا لنگر انداخته بود، عازم حسن قلي گرديم. به ايشان يادآور شدم که باد موافق به جانب حسن قلي وزيد و رفتن به گز مي توانست موجب چند روز توقف ناخواسته ما در آنجا شود. افزون آن که گز از مسير مستقيم ما خيلي دور بود. براي مدتي طولاني نتوانستم از ايشان پاسخي جز اين که به نفع من است که ابتدا به آنجا بروم، دريافت کنم. در جواب گفتم که خود بهترين داور در مورد آنچه به نفعم باشد، هستم؛ اما اگر از خود دلايلي براي عدم اجراي خواسته ام دارند، بگويند. آنگاه گفتند که لازم بود از کمودور جواز سفر گرفته شود. در اعتراض به اين سخن پاسخ دادم که تهيه جواز سفر تنها براي قايق هاي ترکمني که راهي سواحل استرآباد و مازندران مي شدند، ضرورت دارد و ما در آن زمان از يک بندر ترکمن به بندر ترکمن ديگري مي رفتيم. آنها اين موضوع را تأييد کردند. چون مدام به اظهارات اوليه خود مبني بر نفع من در رفتن به گز باز مي گشتند، براي خاتمه موضوع و جلوگيري از امتناع احتمالي اين خوانين از همراهي با من، پس از تکرارسخنان سابق خود گفتم: «اگر بگوييد که بدون خدمتگزاري به کمودور جرأت رفتن به حسن قلي را نداريد و سبب همراهيتان با من نيز همين است، آنگاه به خواست شما ابتدا به گز خواهم رفت.» همه ايشان جز آقاخان پذيرفتند که دليل واقعي شان همين بود و اين که تا زماني که در آنجا حاضر هستم از نتايج زيان بار اين کار خود واهمه ندارند، اما پس از رفتنم، کمودور روس قدرت آن را داشت که با امتناع از صدور جواز سفر، لطمه شديدي را به ايشان وارد آورد. اين خوانين همچنين باور داشتند که او اين قدرت را اعمال خواهد کرد. با شنيدن اين اظهارات گفتم از آنجا که صراحتاً ترس خود را ابراز کرده اند، من با وجود داشتن فرماني از شاه که اجازه مي داد بدون هيچ محدوديتي به هر بخش از سواحل ترکمن نشين بروم، به سبب سخنان ايشان ابتدا به گز مي روم. ناگهان آقاخان با صداي بلند با اجبار من به رفتن به جايي که مايل نبودم، مخالفت و التماس کرد که سکان قايق را خود در دست گرفته و آن را به هرجا که مي خواهم هدايت کنم. چون سبب اصلي مخالفتم باز درخواست خوانين صرفاً کشف مقدار نفوذ روسيه و نيز هراس موجود از آن دولت در ميان ايشان بود، دستور دادم به سوي گز پارو بزنند.
در شب، هنگامي که به کشتي کمودور رسيديم، وي مرا مؤدبانه پذيرفت، اما عمداً به آقاخان که رئيس همه طايفه جعفربايي بود، به سردي خوش آمد گفت. در اينجا اجازه مي خواهم که اشاره کنم که به دستور شاه، آقاخان درآمد تجارت نفت طايفه اغورجلي در حسن قلي را در تيول خود دارد. وي چندي پيش به سبب ناخشنودي از عاملي که براي تحصيل گمرکات در حسن قلي گمارده بود، کس ديگري را به جاي او منصوب کرد. گمان مي کنم کمودور که از آقاخان جبران خسارت کالاهايي را مطالبه مي کرد که يکي از هم طايفه اي هاي او در دريا به سرقت برده بود، از به رسميت شناختن انتصاب جديد امتناع ورزيد و خواستار ابقاي عامل سابق در منصب خود شد. به هر حال آقاخان به اين خواسته رضايت نداد. عموم ترکمن ها بر اين باور بودند که سبب اصلي مداخله کمودور در حقوق آقاخان ، همراهي اش با من بود. در مدتي که در عرشه کشتي کمودور بودم، تعدادي ترکمن در خدمت او ديدم. اينان برخلاف سنت شرقي ها بدون کلاه و طبق دستور کمودور ايستاده بودند. در ميان آنها متوجه شخصي با خنجري بزرگ و مرصع در يک غلاف طلايي شدم که هديه اي از جانب امپراتور روسيه بود. ترکمن ها به ندرت چنين زينت آلاتي دارند. کمودور و افسرانش با اين شخص با توجهي خاص رفتار مي کردند. پس از تحقيق دريافتم که او خدر يا آن گونه که روسها خطابش مي کردند، «خان»، پسر قيامت از اهالي حسن قلي بود که در حال حاضر در روسيه زنداني يا گروگان است. وي توجهم را جلب کرد، زيرا يک ترکمن در دهانه قره سو، با استفاده از فرصت، خصوصي به من گفته بود که بنا بر اخبار منتشر شده، هدف بازديد من از آن بخش ها با آنچه خود گفته بودم تفاوت داشت و مي بايست از اعتماد به ترکمني که در کشتي کمودور است، حذر کنم. در شب از فرصت براي گفتگو با خدرخان و دو ترکمن ديگر که بر روي عرشه يافتم، بهره گرفتم. اينان توصيه کردند که سفر با آقاخان به حسن قلي را از سر به در کنم، زيرا به گفته ايشان، وي از هر گونه حمايت از من کاملاً ناتوان بود، و تنها کسي که مي توانست مرا به سلامت به آنجا برساند، خدرخان بود. از خدرخان پرسيدم که فکر مي کند که چه وقت به حسن قلي که محل سکونتش بود، مراجعت خواهد کرد. به من اطلاع داد که به سبب کار داشتن با کمودور تا چهار يا پنج روز ديگر نمي تواند به حسن قلي برود.
صبح روز بعد عازم گز شدم و شب را در آنجا به سر بردم. در گز شخصي که در صحت گفتارش ترديد کمي دارم، مرا از پيشنهادي از سوي خدرخان به يک مقام روس آگاه کرد. اگر چه منبع من نمي توانست اين مقام را معرفي کند، اما اشارات ضمني اش به گونه اي واضح به کمودور دلالت داشت. خدرخان به او پيشنهاد کرده بود که اگر من عازم حسن قلي شوم، مي تواند مرا بربايد. در پاسخ به چگونگي انجام اين کار، خدرخان گفته بود که مرا اغوا خواهد کرد تا با قايق او رهسپار حسن قلي شوم؛ اگر موافقت مي کردم، ديگر شرح بيشتر جزئيات ضرورتي نداشت. اما در صورت شکست اين نقشه، مرا در بدو ورودم به حسن قلي، به چادر خود دعوت خواهد کرد و در آنجا نقشه اي مشابه آنچه در مورد سفر با قايق کشيده بود، اجرا خواهد کرد. آن شخص گفت که تا زماني که با آقا خان باشم، در امان هستم، اما اگر کس ديگري پيشنهاد کند که به قايق يا چادر او بروم، پاي در هيچ يک از آن دو نگذارم.
در اين که پيشنهاد مذکور را خدرخان کرده بود، ترديد کمي مي توانم داشته باشم. زيرا صبح روز بعد، به وقت رفتن به کنار دريا براي سوار شدن به قايق، خدرخان را يافتم که پيش از من در آنجا بود. از آنجا که قايق من کوچک و با 16 سرنشين، بار زيادي داشت، خدر به سوي من آمد و گفت: «جداً توصيه مي کنم که با سفر با آن قايق، مخاطره نکني، من خود يک بار تنها با دو قايقران سوار آن شدم، تقريباً راه را گم کرديم؛ با 16 سرنشين چه انتظاري داري؟» به فارسي جواب دادم: «پناه بر خدا». مجدداً گفت: «به آن قايق نرو». [آنگاه] هم زمان با اشاره به قايقش که بزرگ تر و براي دريانوردي مناسب تر بود، گفت: «قايق من [شناور] بعدي است». با خنده پاسخ دادم که «امنيت هميشه فقط وابسته به اندازه قايق نيست.»

پي‌نوشت‌ها:
 

* عضو هيأت علمي دانشگاه تهران
 

منبع:نشريه مطالعات تاريخي شماره 28